درنگ کردن. (ناظم الاطباء). دیر کردن. تأمل کردن: خیر زاد تو است در طلبش خیره خیره چرا کنی تأخیر. ناصرخسرو. ساعتی تأخیر کرد اندر شدن بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن. مولوی. در شدن خرگوش بس تأخیر کرد مکر رابا خویشتن تقریر کرد. مولوی. ملک گفت اگر در مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت دادمی. (گلستان). باران نشاط اول این سال ببارید ابر اینهمه تأخیر که کرد از پی آن کرد. سعدی
درنگ کردن. (ناظم الاطباء). دیر کردن. تأمل کردن: خیر زاد تو است در طلبش خیره خیره چرا کنی تأخیر. ناصرخسرو. ساعتی تأخیر کرد اندر شدن بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن. مولوی. در شدن خرگوش بس تأخیر کرد مکر رابا خویشتن تقریر کرد. مولوی. ملک گفت اگر در مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت دادمی. (گلستان). باران نشاط اول این سال ببارید ابر اینهمه تأخیر که کرد از پی آن کرد. سعدی
فرهختن و ادب آموختن و تربیت کردن و طریقۀ نیک آموختن، سیاست و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء) ، در این بیت بمعنی منزه و پاک ساختن: به آب اندام را تأدیب کردند نیایش خانه را ترتیب کردند. نظامی
فرهختن و ادب آموختن و تربیت کردن و طریقۀ نیک آموختن، سیاست و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء) ، در این بیت بمعنی منزه و پاک ساختن: به آب اندام را تأدیب کردند نیایش خانه را ترتیب کردند. نظامی
بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن. (ناظم الاطباء). توجیه. گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن: و باشد که دشمنان تأویلی دگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83). سعی نکنم در شکست بهیچ چیز که بیعت به آن تعلق گرفته و تأویل نکنم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 316). پس اگر بشکنم این بیعت را یا چیزی از آن... یا بگردانم کاری را از کارهای آن نهان یا آشکارا حیله کننده یا تأویل کننده یا معماآورنده یا کفاره دهنده، یا فروگذاشت کنم... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم یا تأویل کنم و بزبان گویم خلاف آنچه در دل است... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 319). رجوع بتأویل شود، تأویل کردن در مورد قرآن و احادیث. رجوع به تأویل شود: کرده ای تأویل حرف بکر را خویش را تأویل کن نی ذکر را بر هوا تأویل قرآن میکنی پست و کژ شد از تو معنی سنی. مولوی
بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن. (ناظم الاطباء). توجیه. گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن: و باشد که دشمنان تأویلی دگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83). سعی نکنم در شکست بهیچ چیز که بیعت به آن تعلق گرفته و تأویل نکنم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 316). پس اگر بشکنم این بیعت را یا چیزی از آن... یا بگردانم کاری را از کارهای آن نهان یا آشکارا حیله کننده یا تأویل کننده یا معماآورنده یا کفاره دهنده، یا فروگذاشت کنم... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم یا تأویل کنم و بزبان گویم خلاف آنچه در دل است... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 319). رجوع بتأویل شود، تأویل کردن در مورد قرآن و احادیث. رجوع به تأویل شود: کرده ای تأویل حرف بکر را خویش را تأویل کن نی ذکر را بر هوا تأویل قرآن میکنی پست و کژ شد از تو معنی سنی. مولوی
کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن: زهر در وی تأثیر کرد، زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد، در وی پند کارگر افتاد: کاین نوحۀ نوح واشک داوود در یوسف تو نکرد تأثیر. خاقانی. رجوع به تأثیر شود
کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن: زهر در وی تأثیر کرد، زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد، در وی پند کارگر افتاد: کاین نوحۀ نوح واشک داوود در یوسف تو نکرد تأثیر. خاقانی. رجوع به تأثیر شود